به عملیات رمضان نزدیکیهای پاسگاه زید بودیم .
عملیات حدود بیست کیلومتر پیاده روى داشت .
باید براى نماز از قبل وضو می داشتیم چرا که شاید مجبور می شدیم نماز را در حال حرکت بخوانیم .
خمپاره اى نزدیک مان منفجر شد.
همه در حال وضو گرفتن بودیم .
ترکشى خورد به سر یکی از بچه ها که داشت مسح سر می کشید با خونسردی و لبخندی بر لب .
خون از سرش جوشید و با آب وضوی صورتش آمیخت .
اما خنده هنوز روی صورتش بود.
برچسبها: